• وبلاگ : دلنوشته هاي يك دختر طلبه
  • يادداشت : من و موسيقي و قرآن
  • نظرات : 3 خصوصي ، 10 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + صادق شيرازي 
    اصلا ميدوني چيه... من خيلي از لذتي كه ما مقيدها به مذهب در نمازجماعت خواندن و قران را كامل خواندن و ... ميبريم در لذت يافتن هويتي جداگانه براي افزايش اعتمادبنفس خود در جامعه ميبينم... ميخواهيم طوري مذهبي باشيم كه ديگران نيستند.... اينها را راهي براي جلوافتادن از بقيه ميبينيم ... در دلمون بگيم .... نميودنم شايد من اينجوريم... . ولي اعمالي كه انگيزه ها درش باشه من انگيزه اي كافي براي انجامش ندارم .. شايد من سخت گيرم.. ... درصورتي كه فكر ميكنم به لذتي كه يك فرد نمونه بشم كه الگويي باشم براي ديگران كه بگويند اين كسيه كه هم مهندسه .. هم قاري قرانه.. هم حافظ قرانه .. هم مقتدره .. هم .. هم .... و خلاصه داره اسلامو اجرا ميكنه خيلي بهم انگيزه ميده... شايد واقعا هم آدمه خوبي باشم ولي.... ولي..... ولي.... انگار فكر ميكنم اينكه كارهايي بكنم كه من رو به به بدي بشناسن تازه خيالم راحت ميشه كه ديگه ايم مردم نيستند كه اسلامي رفتار كردن منو از اين ببعد تضمين ميكنند... مثلا من فكر ميكنم اگه من تنها زندگي كنم و هيچ فاميل و آشنايي منو به عنوان فرد معتقد هم نشناسه خيالم از نمازي كه ميخونم راحت تره... انگار اين برا خداست........ اه .. اه ... اينقدر بدم مياد دارم تو خونه قران ميخونم مادرم اينا بفهمن... نگران دفعه هاي بعديشم كه ميخوام تصميم بگيرم به خوندن .... .... ...... واي چقدر اين باورها كه تازه شناختم به من در اين سالها ضربه زده.... مثلا من در اين سالهاي دانشگاه و دبيرستان خيلي از انگيزه هايي كه محركهاي اصلي من و منحصربفرد وجود خودم بودند را به عنوان اينكه اينها غيرخدايي هستند از دست دادم..... اصلا با اين موضوع كنار نمي توانم بيايم كه هركس بايد يك شخصيت ذاتي خودش و اخلاقه مخصوص به خودش راداشته باشد.... پس اسلام كه اومده ادخا رو عوض كنه كشك مي شود... اگر قرار باشه هر فردي را راحت بتواني با خصوصيات منحصربفرد و شخصي اش معرفي كني پس اگر اسلام نداشت و در كشوري ديگر هم به دنيا آمده بود هم همين خصوصيات رو براي معرفي اش بكار ميبردي ديگر چه فايده اي داره ؟؟..... خيال ميكنم اسلام نمي ذاره من اين شگرد درونيم را كه دوست دارم با قبول شدن در كنكور حال بعضي ها رو بگيرم بازي كنم... فكر كه به اين انگيزم ميكنم بسيار زياد عزت نفس و اعتماد بنفسم را بالا ميبرد ولي سريعا اين فكر مزاحم وارد كار ميشود كه در اين انگيزه تو خدايي را مشاهده نمي كنم..... پس بهتر است قيد ارشد خوندن را هم بزني... من ذاتم طوري است كه با اين جور انگيزه هاي به ظاهر كم ارزش از ديدگاه خدا به حركت درمي ايم... دو راه برايم متصور ايست.... يا دست از اين محركها و عاملهاي انگيزاننده ام بكشم يا اينكه همانكاري در اين چند سال كردم و آن اينكه فرصتها را يكي پس از ديگري از دست بدهم بدليل آنكه اين شبهات غيرخدايي بودن را در آنها ميبينم ؟!!......... شما چه مي گوييد‏؟؟؟؟؟